آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک ، گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید ؟ که زمان ؛ مویه کنان از گذر خاک گذشت
سر خورشید ، بر آن نیزه خونین می گفت : که چها بر سر آن پیکر صد چاک ، گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قله ادراک گذشت
مرگ ، هرگز به حریم حرمت راه نیافت هرکجا دید نشانی زتو ، چالاک گذشت
" حر " آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش ، پاک شد و پاک گذشت
آب ، شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بود لب تشنه لب های تو صد رود فرات رود بی تاب کنار تو ، عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب ، سواران سراب دشت ، دریا شد و آب از سر افلاک ، گذشت
با حدیثی که ملائک ، ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو ز لولاک گذشت ...
* نصرالله مردانی |